فیلم The Inventor: Out for Blood in Silicon Valley داستان الیزابت هولمز، بنیانگذار و مدیرعامل شرکت ترانوس است. این فیلم در مورد فریب میباشد و به گفته الکس گیبنی (فیلمساز)، همچنین آزاردهنده و غمانگیز است.
داستان مستند مخترع
داستان ترانوس مانند افسانه به نظر میرسد و در آخر این همان چیزی است که این شرکت را تشکیل میدهد. هولمز به دلیل ترس همگانی از خون دادن در مقادیر زیاد، زمینه ساخت دستگاه تجزیه و تحلیل قابل حملی به نام توماس ادیسون را فراهم کرد و قادر بود ۲۰۰ آزمایش مختلف را به سرعت و با استفاده از یک قطره خون انجام دهد. او شرکت خود را زمانی تاسیس کرد که تازه به سن قانونی رسیده بود. طی چند سال، ۸۰۰ نفر در آن مشغول به کار شدند و ارزش آن به ۱۰ میلیارد دلار افزایش یافت.
متأسفانه دستگاه هولمز نتوانست آنچه را که وعده داده بود انجام دهد. هولمز دانشمند نبود و متخصصان خودش به او هشدار داده بودند که ساخت دستگاهی که تصور کرده از نظر فیزیکی غیر ممکن است. هنگامی که معامله بزرگی با زنجیره داروخانه والگرین به دلیل بیصبری آنها نسبت به برنامه تحویل ترانوس در حال نابودی بود، راهحل هولمز این بود که مخفیانه خون مردم را با استفاده از روشهای معمول آزمایش کرده و نتیجه کار را به نام دستگاه تمام کند.
همانطور که توسط گیبنی و شاهدان مختلف توصیف شده است، اگر ثروت و شهرت در معرض خطر نبود کل این سناریو یک مضحکه میشد. همچنین وارد بازار شدن چنین دستگاهی که با ارائه نتایج نادرست و به خطر انداختن ایمنی تکنسینها به دلیل داشتن سوزنهای نامناسب، یا هوای آزمایشگاهی آلوده با ناخالصیهای خارج شده از لولههای نمونه شکسته سلامت مردم را به خطر میانداخت قطعا منجر به یک فاجعه میشد.
علیرغم استفاده فراوان از فریمهای پهپادی، لحن خوابآور علمی تخیلی و برخی از بهترین گرافیکهای کامپیوتری توضیحی که تاکنون دیدهاید، فیلم “مخترع” در نهایت بیشتر یک سیستم تحویل اطلاعات است تا یک اثر کاملاً راضیکننده سینما.
فیلم هرگز به صورت کامل موفق نمیشود به عمق شخصیت هولمز نفوذ کند، به جز چند لحظه کوتاه که نگاه ناشی از ناامنی و ترس در چشمان او دیده میشود. فیلم مخترع تقریباً پس از دو ساعت، تکراری میشود. نهایتا میتوان گفت هیچ مفهوم خاصی وجود نداشت و او همه ما را فریب داد.
“مخترع” همچنین از کاوش در سیاستهای جنسیتی امروزی طفره میرود. نمیتوان گفت که آیا این به دلیل عدم علاقه مردم یا اعتقاد آنها به این است که یک فیلمساز مرد نباید چنین داستانی را به تصویر بکشد، یا این احساس که هولمز سزاوار همان برخوردی است که با یک مرد کلاهبردار میشود.
اما در بیننده این احساس ایجاد میشود که شاید یک فرصت قصهگویی عالی از دست رفته است. هولمز برای بسیاری از خانمهای فعال در حوزه فناوری الهامبخش بود. به همین ترتیب، سقوط او بسیار ناامیدکننده است؛ نه فقط به این دلیل که او فردی نادرست بود بلکه به دلیل این مفهوم که برخی از مردان مسن و بسیار قدرتمند که او را بالا بردند، ممکن است به اندازه مهارتش تحت تاثیر زیبایی او قرار گرفته باشند.
در میان این مردان نامهایی مانند هنری کیسینجر، بیل کلینتون رئیس جمهور سابق و جو بایدن رئیس جمهور فعلی آمریکا، جیمز ماتیس و دبیران دفاع سابق، سام نون سناتور، روپرت مرداک بنیانگذار کانال فاکس نیوز و جورج شولتز وزیر خارجه سابق به چشم میخورد. وقتی فشارها زیاد شد، هولمز دیوید بویز را به عنوان وکیل استخدام کرد تا افرادی را که تهدید به افشای او میکردند بترساند.
در مقابل، اکثر زنان مصاحبه شده توسط گیبنی از جمله استاد دانشگاه استنفورد، دکتر فیلیس گاردنر، تکنسین آزمایشگاه سابق ترانوس، اریکا چونگ و منشی سابق ترانوس، شریل گافنر به نظر میرسد کمی سریعتر احساس کردهاند که مشکلی وجود دارد.
هولمز که مدت کوتاهی به عنوان جوانترین میلیاردر زن جهان شناخته میشد، اکنون به اتهام توطئه و کلاهبرداری ۲۰ سال زندان در پیش دارد. گفتن آنچه از این آشفتگی آموختهایم دشوار است، مگر اینکه دیگر هرگز کاری مانند آن نکنیم. با این وجود، طبیعت انسان همین است و مطمئناً دوباره چنین اتفاقی خواهد افتاد.
یکی از مفروضات بررسی نشده جذاب فیلم مخترع این است که جذابیت هولمز افرادی را که او را نمیشناختند مسحور میکرد. اما با بررسی دقیقتر، این تصور پایدار نمیماند. به عنوان مثال، تایلر شولتز، پدربزرگ خود را به عنوان شخصی توصیف میکند که برای دو دولت رسوای جمهوریخواه کار میکرد: دولت ریچارد نیکسون، که رسوایی واترگیت را به بار آورد و رونالد ریگان، که توطئه ایران-کنترا را تولید کرد. با وجود همه اینها و پشت سر گذاشتن چنین رسواییهایی، اعتبار شولتز دستنخورده باقی ماند اما در دهه نود سالگی فریب هولمز را خورد.
نقد و بررسی مستند مخترع
یک عقیده رایج وجود دارد که میگوید ایالات متحده جایی است که یک فرد متواضع میتواند به بالاترین ردههای قدرت برسد. این افسانه علی رغم اینکه چندین بار توسط رویدادهایی مانند جشنواره Fyre، دوره ریاست جمهوری ترامپ و … نقض شده، اما پایدار مانده است.
در مستند مخترع به لطف داستان باورنکردنی الیزابت هولمز و رسوایی ترانوس، یک بار دیگر این افسانه نفی میشود. این داستان نشان میدهد که ارتباطات بیشتر از شناخت اهمیت دارند.
اما متأسفانه، گیبنی قادر نیست نشان دهد که چرا هولمز چنین شخصیت جذابی بود. در عوض، بیننده در یک پیچ و خم بیپایان از اجرای خشک تکراری و فیلمها و مصاحبههای قدیمی ترانوس گم میشود.
البته نکات خارقالعادهای نیز در فیلم مخترع وجود دارد، مانند بیل دراپر، سرمایهگذار اولیه که معتقد است روابط خانوادگیاش با هولمز هیچ ارتباطی با تأمین بودجه ترانوس نداشته است. این فیلم ما را غرق در دادههایی میکند که غالباً ناشیانه منتقل میشوند. در یک صحنه، گیبنی مقالهای در مورد ترانوس را روی تصاویر ثابت از آزمایشگاه قرار میدهد، یک روش کاملا غیرسینمایی برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات که فیلم بارها و بارها به آن بازمیگردد.
بنابراین، اگرچه هولمز در فیلم حضور دارد، ما چیزهای کمی درباره او میآموزیم. در مورد زندگی اولیه او به ما گفته شده است که او موبی دیک را خوانده و توماس ادیسون را تحسین کرده است؛ احتمالاً برای پشتیبانی از استدلال گیبنی مبنی بر اینکه او فردی بوده که غیرممکنها را هدف قرار داده است.
این مستند دو ساعته شامل استفاده ابزاری هولمز از وضعیت طبقاتی خود، وخیم بودن وضعیت منطقه سیلیکون و بیکفایتی آژانسهای نظارتی دولت فدرال است، اما نمیتواند جزئیات زیادی درباره هر یک از این موضوعات به ما بگوید. این گیجکننده بودن هدف باعث میشود احساس کنید که کل داستان را دریافت نمیکنید.
در فیلم های قبلی گیبنی، مانند Taxi to the Dark Side و Enron: The Smartest Guys in the Room، او توانست تجزیه و تحلیل عمیق همراه با تصاویر جذاب را که به روایتهای فساد حکومتی کمک میکرد، ارائه دهد. به نظر میرسد با این آخرین فیلم، گیبنی نمیتواند تصاویری را پیدا کند که با داستانی که میخواهد تعریف کند مطابقت داشته باشد.
او از بازسازی CGI و فیلمهای آماده استفاده میکند، اما با این کار موضوع واقعی را مبهم میسازد. تمایز دادن هولمز از صدها سخنران دیگر TED Talk غیرممکن است، بنابراین استفاده از سخنرانیهای TED Talk او باعث نمیشود مخاطبان حس دلسوزی پیدا کنند، او فقط به یک سخنران میان صدها سخنران دیگر تبدیل میشود. وقتی به نقطهای رسیدیم که میفهمیم ترانوس دروغ بوده است، لزوماً مطمئن نیستیم که چرا این دروغی است که باید توجه ما را جلب کند.
جمعبندی
مسلماً، هولمز شخصیتی نسبتاً کمحرف و محفوظ به حیا است اما گیبنی میتوانست پرتره هدفمندتری از او ارائه دهد. او میتوانست به جای مقایسههای فریبنده با استیو جابز و بیل گیتس، از رسواییهای اخیر سیلیکون ولی مانند راهاندازی Juicero، به عنوان پایه و اساس ترانوس استفاده کند.
در عوض، او تجزیه و تحلیل مبهم را با نمایش متنی تحتاللفظی ترکیب میکند. در میانه فیلم، او ارول موریس را به ما نشان میدهد که در حال کارگردانی فیلم تبلیغاتی برای هولمز است. با توجه به این امر، بیننده آرزو میکند که کاش فیلمسازی مانند موریس، که با کمرنگ کردن خط میان داستان و واقعیت کارنامهای عالی برای خود رقم زده، این پروژه را به دست میگرفت. بهتر است تصویری چالشبرانگیز از حقیقت ببینیم تا این انبوه کسلکننده از نکات واقعی.