خطای اساسی اسناد (The Fundamental Attribution Error یا FAE) توضیح میدهد که چگونه هنگام قضاوت در مورد رفتار افراد، اغلب بر عوامل گرایشی بیش از حد تأکید میکنیم و عوامل موقعیتی را کماهمیت جلوه میدهیم. به عبارت دیگر، ما معتقدیم که ویژگیهای شخصیتی افراد در مقایسه با سایر عوامل که کنترلی بر آنها ندارند، تأثیر بیشتری بر اعمال آنها دارد.
این خطا در کجا رخ میدهد؟
فرض کنید یک روز با ماشین به سمت محل کار میروید و کسی ناگهان جلوی شما میپیچد. شما که عصبانی شدهاید، به این نتیجه میرسید که آن راننده یک فرد خودخواه است که به ایمنی دیگران اهمیتی نمیدهد. این در حالی است که آن راننده در حقیقت به ندرت چنین کاری میکند و معمولاً بسیار مراقب ایمنی خود و سایر افراد است، اما در حال حاضر به دلیل یک وضعیت اورژانسی خانوادگی در راه بیمارستان است و از این رو، متفاوت از حالت معمول خود عمل میکند.
اثرات فردی
به دلیل خطای اساسی اسناد، اکثر ما بر این باوریم که عوامل گرایشی (یعنی ویژگیهای شخصیتی افراد) قویتر از عوامل موقعیتی هستند. به عبارت دیگر، ما فرض میکنیم که صرف نظر از شرایط، اعمال یک فرد همچنان به طور کلی منعکسکننده این هستند که او به عنوان یک شخص چگونه است. این میتواند باعث شود که قضاوتهای ناعادلانه و نادرستی در مورد افراد داشته باشیم و دلایل احتمالی که ممکن است در رفتار آنها نقش داشته باشد را نادیده بگیریم.
اثرات سیستمیک
ما به خصوص در هنگام بررسی انواع خاصی از رفتار، از جمله رفتاری که ما آن را غیراخلاقی میدانیم، احتمالاً مرتکب خطای اساسی اسناد میشویم. این میتواند مانعی برای پرداختن به مسائل سیستمی در جامعه ما شود.
خطای اساسی اسناد در مقابل سوگیری بازیگر-مشاهدهگر
خطای اساسی اسناد اغلب با یک پدیده مشابه دیگر، سوگیری بازیگر-مشاهدهگر (Actor-Observer Bias) اشتباه گرفته میشود. با توجه به این سوگیری شناختی، افراد تمایل دارند که نسبتهای غیرمستقیم برای رفتار دیگران و نسبتهای موقعیتی برای خودشان داشته باشند. به عبارت دیگر، در حالی که ما دوست داریم اعمال خود را متأثر از عوامل خارجی مختلف که ممکن است باعث شده باشند ما رفتار خاصی را نشان دهیم بدانیم، وقتی صحبت از افراد دیگر به میان میآید، سریع میگوییم که چنین رفتاری از آنها سر زده است چون «آنها چنین آدمی هستند».
خطای اساسی اسناد در مقابل سوگیری تناظری
سوگیری دیگری که اغلب با خطای اساسی اسناد اشتباه گرفته میشود، سوگیری تناظری (Correspondence Bias) است. برای مدتها این دو اصطلاح در واقع به جای یکدیگر استفاده میشدند، تا اینکه تعدادی از محققان شروع به بحث در مورد متمایز بودن آنها کردند.
سوگیری تناظری گرایش افراد را به استنباط چیزهایی در مورد شخصیت دیگران بر اساس رفتارشان، توصیف میکند. به عبارت دیگر، ما فرض میکنیم که اعمال افراد با نگرشهای درونی آنها مطابقت دارند. این در حالی است که خطای اساسی اسناد در مورد اینکه چگونه تأثیر عوامل موقعیتی را دست کم میگیریم صحبت میکند.
در حالی که این سوگیریها مجزا هستند، خطای اساسی اسناد میتواند به سوگیری تناظری کمک کند. برای مثال، فرض کنید در حال تماشای یک همکلاسی هستید که کنفرانس میدهد. او عصبی به نظر میرسد: عرق میکند، بیقرار است و لکنت زبان دارد. خطای اساسی اسناد ممکن است باعث شود شما این واقعیت را کماهمیت جلوه دهید که چنین موقعیتی (ارائه کنفرانس در کلاس) برای اکثر مردم استرسزا است. سوگیری تناظری نیز به نوبه خود میتواند شما را به این نتیجه برساند که همکلاسی شما با توجه به رفتارش به طور کلی باید یک فرد مضطرب باشد.
چرا این خطا اتفاق میافتد
در سطح فکری، همه ما میدانیم که رفتار افراد بر اساس موقعیتهایی که در آنها قرار میگیرند شکل میگیرد. تعداد بسیار کمی از مردم سعی میکنند استدلال کنند که همه بدون توجه به شرایط دقیقاً رفتاری یکشکل دارند. مشکل این نیست که ما فاقد نظریه موقعیتی (یعنی آگاهی از قدرت موقعیت) هستیم. در عوض، خطای اساسی اسناد زمانی مطرح میشود که ما نتوانیم این درک را به درستی اعمال نماییم.
گاهی اوقات ما صرفاً به دلیل عدم آگاهی از موقعیت، آن را در نظر نمیگیریم. اگر همه اطلاعات مرتبط را نداشته باشیم، بدیهی است که نمیتوانیم در مورد رفتار کسی قضاوت معقولی کنیم. با این حال، همانطور که تحقیقات نشان داده است، مردم اغلب خطای اساسی اسناد را مرتکب میشوند، حتی زمانی که کاملاً از آنچه در حال وقوع است آگاه باشند.
در یک مطالعه توسط ادوارد جونز و ویکتور هریس، دانشجویان دانشگاه مقالاتی را میخواندند که از فیدل کاسترو، رهبر حزب کمونیست کوبا، دفاع یا انتقاد میکردند. به برخی از شرکتکنندگان گفته شد که نویسنده انتخاب کرده است که به نفع کاسترو یا علیه کاسترو بنویسد، در حالی که به برخی دیگر گفته شد که به نویسنده یک موقعیت اختصاص داده شده است. محققان با شگفتی متوجه شدند که، حتی زمانی که به شرکتکنندگان گفته شد که نویسنده انتخاب نکرده است در کدام سمت قرار گیرد، آنها همچنان معتقد بودند که نظرات نویسنده در مورد کاسترو با استدلالی که در این مقاله ارائه کرده است مطابقت دارد. تحقیقات دیگر نشان دادهاند که این اثر مستقل از نظرات خود شرکتکنندگان اتفاق میافتد. همچنین زمانی رخ میدهد که اطلاعات اضافی درباره نویسنده به آنها داده شود، یا برای جلوگیری از سوگیری به آنها هشدار دهند.
بنابراین، چرا مردم حتی زمانی که باید بدانند ممکن است عوامل موقعیتی وجود داشته باشد، خطای اساسی اسناد را مرتکب میشوند؟ چند دلیل مختلف ممکن است موجب چنین چیزی شوند:
در نظر گرفتن موقعیت، منابع ذهنی را میبلعد
در برخی موارد، به نظر میرسد خطای اساسی اسناد تا حدودی به این دلیل اتفاق میافتد که ما برای تنظیم درکمان از رفتار کسی به گونهای که تصور کنیم به دلیل موقعیتی که در آن قرار دارد آن رفتار را نشان میدهد، نیاز به تلاش اضافی داریم. ما منابع شناختی محدودی داریم و مغزمان ترجیح میدهد مسیری را انتخاب نماید که تا حد امکان انرژی کمتری مصرف میکند. این ما را به سمت میانبرهای شناختی سوق میدهد، و همچنین ما را در برابر یک سری سوگیریهای شناختی آسیبپذیر میکند.
زمانی که ما در حال پردازش ذهنی اعمال شخص دیگری هستیم، سه مرحله وجود دارد که باید طی کنیم. ابتدا رفتار را دستهبندی میکنیم (یعنی این شخص چه میکند؟). دوم، ما یک توصیف گرایشی میکنیم (یعنی این رفتار چه چیزی را در مورد شخصیت این فرد نشان میدهد؟). در نهایت، ما یک تصحیح موقعیتی را اعمال میکنیم (یعنی چه جنبههایی از موقعیت ممکن است در این رفتار نقش داشته باشد؟).
در حالی که به نظر میرسد دو مرحله اول تقریباً بهطور خودکار اتفاق میافتند، مرحله سوم به تلاش عمدی بیشتری از سوی ما نیاز دارد – به این معنی که اغلب از آن صرف نظر میشود، بهویژه در موقعیتهایی که منابع شناختی لازم برای انجام آن را نداریم. به عنوان مثال، اگر حواسمان به چیز دیگری پرت شود یا زمانی برای آن نداشته باشیم، ممکن است این اتفاق بیفتد.
خطای اساسی اسناد تحت تاثیر روحیه ما قرار گرفته است
تحقیقات نشان دادهاند که ما در مقایسه با زمانی که حالمان بد است، بیشتر احتمال دارد که خطای اساسی اسناد را زمانی که حالمان خوب است مرتکب شویم. در یک مطالعه، بر اساس آزمایش کاسترو جونز و هریس، شرکتکنندگان مقالاتی را خواندند که موافق یا مخالف آزمایش هستهای بودند و سپس درباره نظرات نویسنده درباره این موضوع قضاوت کردند. با این حال، این مطالعه یک پیچ و خم اضافی داشت. قبل از خواندن مقالات، شرکتکنندگان یک آزمون تواناییهای کلامی را تکمیل کردند، که در آن باید جملاتی مانند «Car is to road as train is to …» را تکمیل میکردند. سوالات از آسان تا سخت متفاوت بودند و برخی از آنها پاسخ «درست» نداشتند.
برای دستکاری خلق و خوی شرکتکنندگان، پس از اتمام آزمون، یک آزمایشگر به آنها گفت که بالاتر یا کمتر از حد متوسط عمل کردهاند. پس از انجام این کار، آنها به خواندن مقالات ادامه دادند، به برخی گفته شد که نویسنده استدلال خود را انتخاب کرده است و به برخی دیگر گفتند که نویسنده مجبور بوده یک طرف را بگیرد. نتایج این مطالعه نشان داد که شرکتکنندگان خوشحال بیشتر احتمال دارد که خطای اساسی اسناد را انجام دهند، اما تنها زمانی که نویسنده مجبور بود یک طرف را بگیرد و از موضع نامحبوبی دفاع میکرد.
چرا این اتفاق می افتد؟ به طور کلی، به نظر می رسد که بدخلقی میتواند ما را هوشیارتر و در پردازش سیستماتیکتر کند، که به ما کمک خواهد کرد توجه دقیقتری داشته باشیم و اطلاعات بیشتری را حفظ کنیم. در واقع، در مقایسه با شرکتکنندگانی که خلق و خوی بدی داشتند، شرکتکنندگان شاد توانستند جزئیات کمتری در مورد مقالهای که بهتازگی خواندهاند را به خاطر بیاورند و این نشان میدهد که خلق و خوی خوب واقعاً میتواند حافظه را مختل کند.
گاهی اوقات ما عمداً موقعیت را نادیده میگیریم
همانطور که دیدیم، اگر منابع شناختی ما کم باشد یا چیز دیگری پردازش ما را مختل کند، ممکن است از مرحله تصحیح موقعیت بگذریم و در نهایت خطای اساسی اسناد را مرتکب شویم. اما مواقع دیگر، حتی زمانی که توانایی شناختی برای فکر کردن به چیزها را داریم، ممکن است تصمیم بگیریم به هر حال از موقعیت غافل شویم. این زمانی اتفاق میافتد که باور کنیم یک رفتار به شدت تشخیصی (یعنی نشاندهنده) یک ویژگی شخصیتی خاص است.
چرا خطای اساسی اسناد مهم است؟
هر فردی در زندگی روزمره خود نقش یک روانشناس را بازی میکند. ما دائماً در تلاشیم تا بفهمیم چرا افراد دیگر رفتار خاصی را از خود نشان میدهند و بر اساس رفتارشان درباره آنها تصمیم میگیریم. وقتی خطای اساسی اسناد ما را به قضاوت نادرست در مورد سایر افراد و رفتار آنها سوق میدهد، این میتواند به روابط ما با دیگران آسیب برساند و بر نحوه تعامل ما با آنها در آینده تأثیر منفی بگذارد.
خطای اساسی اسناد همچنین پیامدهای اجتماعی گستردهتری دارد. همانطور که در بالا مورد بحث قرار گرفت، ما به خصوص وقتی صحبت از رفتار غیراخلاقی به میان میآید، احتمالاً خطای اساسی اسناد را مرتکب میشویم، که اغلب با انواع چیزهایی که در جامعه ما جرمانگاری میشوند (برای مثال، دزدی یا مصرف مواد مخدر) همسو است. این بدان معناست که ما مغرض هستیم تا عوامل موقعیتی را نادیده بگیریم که ممکن است باعث شوند کسی رفتار خاصی داشته باشد. به نوبه خود، این امر میتواند ما را به نادیده گرفتن عوامل سیستمیک، مانند تبعیض، که به رفتار مجرمانه و سایر نتایج منفی کمک میکند، سوق دهد. غلبه بر خطای اساسی اسناد احتمالا گام مهمی در جهت رفع این سیستمهای خراب خواهد بود.
مثالی از خطای اساسی اسناد چیست؟
غمانگیزترین نمونه از تمایل به مرتکب شدن خطای اساسی اسناد (خواه موجه باشد یا نباشد)، سرزنش قربانی است.
اگر ابراز همدردی با کسی یا سرزنش مقصر واقعی به نحوی باعث ناهماهنگی ما شود، ممکن است قربانی را مسئول درد و رنج خود بدانیم. «لیاقتش همین بود» و «خودش این را میخواست» عباراتی بسیار رایج هستند!
شواهد تجربی
جونز و هریس (۱۹۶۷) این فرضیه را مطرح کردند که مردم رفتارهای ظاهراً آزادانه انتخابشده را به گرایش (شخصیت) و رفتارهای ظاهراً تصادفی را به یک موقعیت نسبت میدهند. این فرضیه با خطای اساسی اسناد در هم آمیخته شد.
شرکتکنندگان به سخنرانیهای موافق و مخالف فیدل کاسترو گوش دادند. از شرکتکنندگان خواسته شد تا به رفتار سخنرانان طرفدار کاسترو امتیاز دهند. وقتی آنها معتقد بودند که سخنرانان آزادانه مواضع خود را انتخاب میکنند (به نفع یا علیه کاسترو)، طبیعتاً بر این باور نیز بودند که افرادی که به نفع کاسترو صحبت میکنند دارای نگرش مثبتتری نسبت به کاسترو هستند.
با این حال، در تناقض با فرضیه اولیه جونز و هریس، زمانی که به شرکتکنندگان گفته شد که موقعیتهای سخنران با پرتاب سکه و شیر یا خط تعیین میشود، آنها همچنان بر این باور بودند که سخنرانانی که به نفع کاسترو صحبت میکردند، به طور متوسط نگرش مثبتتری نسبت به او دارند.
به عبارت دیگر، شرکتکنندگان نمیتوانستند سخنرانان را صرفاً مناظرهکنندگانی ببینند که به سردی وظیفهای را که بر اساس شرایط برای آنها انتخاب شده بود انجام میدهند. آنها نمیتوانستند از نسبت دادن برخی رفتارهای صادقانه به سخنرانان خودداری کنند.
ارزیابی قطعی
خطای اساسی اسناد ممکن است در بین فرهنگها جهانی نباشد. میلر (۱۹۸۴) متوجه شد که با اینکه کودکان آمریکایی با افزایش سن به عنوان توضیحی از رویدادهای مشاهدهشده، تکیه فزایندهای بر شرایط میکنند، کودکان هندو توضیحات خود را بیشتر بر موقعیتها بنا کردند.
این یافته با این نظریه مطابقت دارد که برخی کشورها مانند ایالات متحده بر خودپنداره فردگرایانه تأکید دارند. به نظر میرسد آمریکاییها در جامعهای بزرگ شدهاند که به دستاوردها و منحصربهفرد بودن فردی اهمیت میدهند، به نظر میرسد که تمایل دارند بر ویژگیهای فرد تمرکز کنند.
جمعبندی
خطای اساسی اسناد توصیف میکند که در هنگام تلاش برای توضیح رفتار یک فرد، تا چه حد بر ویژگیهای درونی افراد تأکید میشود و تأکید بر عوامل موقعیتی کم است.
بهطور کلی، خطای اساسی اسناد به این دلیل اتفاق میافتد که تنظیم ادراک ما برای توضیح وضعیت نیازمند تلاش بوده و ممکن است همیشه زمان یا منابع شناختی برای انجام این کار نداشته باشیم. در مواقع دیگر، ما این موقعیت را نادیده میگیریم زیرا معتقدیم که این وضعیت مرتبط نیست، در عوض رفتار را تشخیص برخی از ویژگیهای شخصیتی میدانیم.