درباره نویسنده
- این مقاله به دنبال آن است که اهمیت پرداختن به استراتژی در فضایی بزرگتر و با مشارکت بیشتر کارمندان را موردتوجه قرار دهد.
شرکتها اغلب در پاسخ به سوالات دشوار درمورد استراتژی و اجرا شکست میخورند. سوالاتی از این دست: آیا ما به عنوان تیم رهبری، درمورد اینکه چگونه ارزش را برای بازار ایجاد میکنیم، واقعا شفاف و همراستا هستیم؟ آیا میتوانیم چندین مورد که سازمان نیاز دارد تا به منظور ارائه پیشنهاد ارزش، بهتر از هرکس دیگری انجام دهد را مفصل بیان کنیم؟ آیا در این حوزهها سرمایه گذاری میکنیم و آنها را متناسب با اکثر محصولات و خدماتی که میفروشیم انجام میدهیم؟
اگر پاسخ شما به این سوالات و سایر سوالات دشوار تحت ابراز مثبت است، شما در میان اقلیت کوچکی هستید که جواب این سوالات را در خصوص استراتژی سازمان خود میدانید. به تجربهی ما، یکی از بزرگترین چالشها در تجارت امروز، شیوه ناهمگونی است که تعدادی از شرکتها نیز این سوالات اساسی را پاسخ میدهند.
سوالات دشوار استراتژیک
سوالات دشواری که باید در مورد استراتژی شرکت خود جواب بدهید از این قرارند:
- آیا ما درباره نحوه خلق ارزش خود در بازار شفاف و همراستا هستیم؟
- آیا ما واقعا روی توانمندیهایی که نیاز داریم سرمایه گذاری میکنیم؟
- آیا ما ۳ تا ۶ مورد توانمندی خود که بهتر از دیگر رقبا هستند را میشناسیم و تقویت میکنیم؟
- آیا همه تلاشهای کسب و کار ما معطوف به این توانمندیها شده است و ساختار سازمانی و مدل عملیاتی ما از آن پشتیبانی میکند؟
- آیا میدانیم که از توانمندیها در موقعیتهای ناشناخته یا غیرمنتظره چگونه میتوانیم استفاده کنیم؟
- آیا کالاها و خدماتی که میفروشیم تناسبی با سیستم توانمندیهای ما دارند؟
- آیا همه در سازمان ما این نقاط تمایز را میشناسند؟
- آیا با اطمینان پیروزی در بازار را حق خود میدانیم؟
آیا پاسخ دادن به سوالات بالا برای همه مدیران ساده است؟ متاسفانه خیر.
چرا این چنین است؟ چرا برای رهبران خیلی مشکل است که درمورد این موضوعات صحبت کنند؟
اغلب، مدیران از طرح سوالاتی که مطمئن نیستند چگونه به آن پاسخ دهند اجتناب میکنند یا رهبران و کارمندان ممکن است احساس کنند که الان زمان مناسبی برای پرسیدن این موارد نیست؛ شاید منطقی باشد ادعا کنند که به عنوان مثال، مدیرعامل سازمان فقط برای یک سال مدیر بوده و استراتژی از قبل وجود داشته است. آنها ممکن است احساس کنند که زمان پرسیدن این سوالات قبلا سپری شده است و آنها نمیخواهند شنونده نقدهای استراتژی موجود باشند. برخی مدیران هم ممکن است فقدان وضوح استراتژیک را تایید کنند فقط برای این که این کار به آنها امکان میدهد اولویتهای خود را دنبال کنند و جایی درباره همراستایی با استراتژی فعلی از آنها سوال نشود. مدیران اغلب این پرسشها را هنگامیانجام میدهند که در نقش خود کارشان را شروع میکنند، اما خیلی زود اغلب احساس میکنند محدود به مرزهایی هستند که برایشان تعیین شده، یا فشار قوی کوتاه مدتی برای رسیدن به اهداف به وجود میآید که توجه آنها را جلب میکند و دیگر سراغ این سوالات نمیآیند.