آلبرت بندورا یک روانشناس شناختی-اجتماعی تأثیرگذار است که بیشتر به خاطر نظریه یادگیری اجتماعی، مفهوم خودکارآمدی و آزمایشات معروف عروسک بوبو (Bobo Doll) شناخته شده است. او استاد برجسته در دانشگاه استنفورد بوده و به عنوان یکی از بزرگترین روانشناسان زنده شناخته میشود.
در یک نظرسنجی در سال ۲۰۰۲، وی پس از بی. اف. اسکینر، زیگموند فروید و ژان پیاژه، بعنوان چهارمین روانشناس تأثیرگذار قرن بیستم شناخته شد.
دلایل شهرت آلبرت بندورا
آلبرت بندورا بیشتر بخاطر کارهای خود در زمینههای زیر شناخته شده است:
- مطالعات عروسک بوبو
- یادگیری بصری (Observational Learning)
- خود-کارآمدی (Self-Efficacy)
- نظریه یادگیری اجتماعی (Social Learning Theory)
مسیر حرفهای و نظریهها
آلبرت بندورا در سال ۱۹۵۳ در استنفورد کار خود را آغاز کرد و تا به امروز نیز بدین کار خود ادامه داده است. در طول مطالعات او در مورد پرخاشگری نوجوانان بود که علاقه بیشتری به یادگیری، مدلسازی و تقلید پیدا کرد.
نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا بر اهمیت یادگیری بصری، تقلید و مدلسازی تأکید کرد. بندورا در کتاب خود در این زمینه در سال ۱۹۷۷ توضیح داد: “اگر افراد مجبور باشند فقط به اثرات اقدامات خود تکیه کنند، یادگیری بسیار پر زحمت خواهد بود و ناگفته نماند که این امر خطرناک است.”
نظریه او یک تعامل مداوم بین رفتارها، شناختها و محیط را در بر میگیرد.
مطالعه عروسک بوبو
مشهورترین آزمایش بندورا، مطالعه عروسک بوبو در سال ۱۹۶۱ بود. در این آزمایش، او فیلمی ساخت که در آن یک مدل بزرگسال در حال کتک زدن عروسک بوبو و فریاد زدن کلمات تهاجمی نشان داده شد.
سپس این فیلم برای گروهی از کودکان نمایش داده شد. پس از آن، به بچه ها اجازه دادند در اتاقی بازی کنند که دارای عروسک بوبو بود. کسانی که فیلم را با مدل خشن دیده بودند، عروسک را کتک میزدند و از اعمال و سخنان بزرگسالان در کلیپ فیلم تقلید میکردند.
مطالعه عروسک بوبو بسیار مهم بود زیرا از اصرار رفتارگرایی مبنی بر اینکه همه رفتارها با تقویت یا پاداش هدایت میشود، فاصله گرفت. کودکان هیچ گونه تشویق و انگیزهای برای ضرب و شتم عروسک دریافت نکردند. آنها به سادگی از رفتاری که دیده بودند تقلید میکردند.
بندورا این پدیده را یادگیری بصری نامید و عناصر یادگیری بصری موثر را توجه، حفظ و انگیزه توصیف کرد.
آثار بندورا بر اهمیت تأثیرات اجتماعی تأکید میکند، اما به کنترل شخصی نیز اعتقاد دارد. او میگوید: “افرادی که از قابلیتهای خود اطمینان بالایی دارند، به وظایف دشوار به عنوان چالشهایی که باید بر آنها مسلط شوند نگاه میکنند تا تهدیدهایی که باید از آنها اجتناب کنند.”
آیا آلبرت بندورا رفتارگرا است؟
در حالی که اکثر کتابهای درسی روانشناسی نظریه بندورا را با نظریه رفتارگرایان همراستا قرار میدهند، خود بندورا خاطرنشان کرده است که او “… هرگز واقعاً با ارتدوکسی رفتاری مطابقت نداشته است.”
بندورا توضیح داده است که “نویسندگان متون روانشناسی همچنان رویکرد من را که ریشه در رفتارگرایی دارد، نادرست توصیف میکنند.”
یادگیری بصری
کودکان رفتارهای مختلف افراد را در اطراف خود مشاهده میکنند. این در آزمایش عروسک معروف بوبو نشان داده شده است.
به افرادی که مشاهده میشوند مدل گفته میشود. در جامعه، کودکان توسط مدلهای تأثیرگذار زیادی مانند والدین در خانواده، شخصیتهای تلویزیونی، دوستان در گروه همسالان خود و معلمان در مدرسه احاطه شدهاند. این مدلها نمونههایی از رفتار برای مشاهده و تقلید را ارائه میدهند، به عنوان مثال مردانه و زنانه، طرفدار و ضد اجتماعی و غیره.
کودکان به برخی از این افراد (مدلها) توجه و رفتار آنها را رمزگذاری میکنند. بعداً آنها ممکن است رفتاری را که مشاهده کردهاند تقلید (یعنی کپی) کنند.
آنها ممکن است این کار را صرف نظر از اینکه مناسب جنسیتشان است یا خیر انجام دهند، اما تعدادی از فرایندها وجود دارد که به احتمال زیاد کودک رفتاری را که جامعه مناسب جنسیتش میداند، بازتولید میکند.
اولاً، احتمال بیشتری وجود دارد که کودک به افرادی که فکر میکند شبیه خودش هستند، توجه کرده و از آنها تقلید کند. در نتیجه، احتمال بیشتری وجود دارد که از رفتار افراد همجنس الگوبرداری شود.
ثانیاً، اطرافیان کودک به رفتاری که از آن تقلید میکند با پاداش یا تنبیه پاسخ میدهند. اگر کودکی رفتار یک مدل را تقلید کند و عواقب آن مفید باشد، احتمالاً کودک به انجام این رفتار ادامه میدهد.
اگر یکی از والدین دختری را ببیند که به خرس عروسکی خود دلداری میدهد و میگوید “چه دختر مهربانی هستی”، این برای کودک مفید است و به احتمال زیاد او این رفتار را تکرار میکند. رفتار او تقویت شده است.
تقویت میتواند خارجی یا داخلی و مثبت یا منفی باشد. اگر کودکی از والدین یا همسالان خود تأیید بخواهد، این تأیید یک تقویت خارجی است، اما احساس خوشحالی از تأیید شدن، یک تقویت داخلی است. کودک به گونهای رفتار میکند که معتقد است به دلیل تمایل به تأیید، مورد تأیید قرار میگیرد.
در صورتی که تقویتکننده خارجی ارائهشده با نیازهای فردی مطابقت نداشته باشد، تقویت مثبت (یا منفی) تأثیر چندانی نخواهد داشت. تقویت میتواند مثبت یا منفی باشد، اما عامل مهم این است که معمولاً منجر به تغییر رفتار فرد میشود.
سوم، کودک هنگام تصمیمگیری در مورد کپی کردن یا عدم تقلید از اقدامات دیگران، آنچه را که برای دیگران اتفاق میافتد نیز در نظر خواهد گرفت. یک فرد با مشاهده پیامدهای رفتار شخص دیگر (به عنوان مثال، مدلها) یاد میگیرد، مثلا خواهر کوچکتر مشاهده میکند که خواهر بزرگتر برای یک رفتار خاص پاداش میگیرد، احتمالاً خود آن رفتار را تکرار میکند. این به عنوان تقویتکننده جانشین شناخته میشود.
این مربوط به دلبستگی به مدلهای خاصی است که دارای ویژگیهایی هستند که به عنوان پاداش در نظر گرفته میشوند. کودکان تعدادی مدل خواهند داشت که با آنها همذاتپنداری میکنند. اینها ممکن است افرادی در دنیای نزدیک او، مانند والدین یا خواهر و برادر بزرگتر، یا شخصیتهای فانتزی یا افرادی در رسانهها باشند. انگیزه برای همذاتپنداری با یک مدل خاص این است که آنها دارای کیفیتی هستند که فرد دوست دارد از آن برخوردار باشد.
همذاتپنداری با شخص دیگری (مدل) اتفاق میافتد و شامل اتخاذ رفتارها، ارزشها، باورها و نگرشهای مشاهدهشده در شخصی است که با او همذاتپنداری میشود.
اصطلاح همذاتپنداری در نظریه یادگیری اجتماعی مشابه اصطلاح فرویدی مربوط به عقده ادیپ است. به عنوان مثال، هر دو شامل درونیسازی یا اتخاذ رفتار شخص دیگر میشوند. با این حال، در طول مجموعه ادیپوس، کودک فقط میتواند با والدین همجنس خود همذاتپنداری کند، در حالی که در نظریه یادگیری اجتماعی فرد (کودک یا بزرگسال) به طور بالقوه میتواند با هر شخص دیگری همذاتپنداری نماید.
همذاتپنداری با تقلید متفاوت است زیرا ممکن است شامل تعدادی از رفتارها باشد، در حالی که تقلید معمولاً شامل کپی کردن یک رفتار واحد است.
فرایندهای میانجیگری (Mediational Processes)
نظریه یادگیری اجتماعی اغلب به عنوان “پل” بین نظریه یادگیری سنتی (یعنی رفتارگرایی) و رویکرد شناختی توصیف میشود. این بدان دلیل است که بر چگونگی دخالت عوامل ذهنی (شناختی) در یادگیری تمرکز دارد.
بر خلاف اسکینر، بندورا معتقد است که انسانها پردازشگر اطلاعات فعال هستند و در مورد رابطه بین رفتار خود و پیامدهای آن فکر میکنند.
یادگیری بصری نمیتواند رخ دهد مگر اینکه فرآیندهای شناختی در کار باشند. این عوامل ذهنی در فرایند یادگیری واسطه هستند (یعنی مداخله میکنند) تا مشخص شود آیا پاسخ جدیدی بدست میآید یا خیر.
بنابراین، افراد به طور خودکار رفتار یک مدل را مشاهده نکرده و از آن تقلید نمیکنند. قبل از تقلید اندیشههایی وجود دارد و این ملاحظه را فرآیندهای میانجیگری مینامند. این امر بین مشاهده رفتار (محرک) و تقلید یا عدم انجام آن (پاسخ) رخ میدهد.
چهار فرآیند میانجیگری توسط بندورا ارائه شده است:
توجه: فرد باید به رفتار و پیامدهای آن توجه کند و نمایشی ذهنی از رفتار را شکل دهد. برای تقلید از رفتاری، باید این رفتار توجه ما را به خود جلب کند. ما روزانه رفتارهای زیادی را مشاهده میکنیم که بسیاری از آنها قابل توجه نیستند. بنابراین توجه در این که آیا یک رفتار بر تقلید دیگران تأثیر میگذارد بسیار مهم است.
حفظ: چقدر خوب رفتار به خاطر سپرده میشود. ممکن است رفتار مورد توجه قرار گیرد اما همیشه به خاطر نمیآید که بدیهی است از تقلید جلوگیری میکند. بنابراین مهم است که خاطرهای از رفتار ایجاد شود تا بعداً توسط ناظر انجام گردد.
بسیاری از یادگیریهای اجتماعی فوری نیستند، بنابراین این روند به ویژه در این موارد حیاتی است. حتی اگر این رفتار بلافاصله پس از مشاهده مجدداً بازتولید شود، باید حافظهای برای مراجعه به آن وجود داشته باشد.
بازتولید: این توانایی انجام رفتاری است که مدل به تازگی نشان داده است. ما روزانه رفتارهای زیادی را مشاهده میکنیم که دوست داریم بتوانیم از آنها تقلید کنیم اما این امر همیشه ممکن نیست. ما از نظر توانایی جسمی محدود هستیم و به همین دلیل، حتی اگر بخواهیم رفتار را بازتولید کنیم، نمیتوانیم.
این بر تصمیمات ما تأثیر میگذارد که آیا از آن تقلید کنیم یا نه. سناریوی یک پیرزن ۹۰ ساله را تصور کنید که برای تماشای رقص روی یخ در حال قدم زدن است. او ممکن است درک کند که این مهارت مطلوب است، اما سعی نمیکند از آن تقلید کند زیرا از نظر جسمی قادر به انجام آن نیست.
انگیزه: اراده برای انجام رفتار. پاداشها و مجازاتهای ناشی از یک رفتار توسط ناظر در نظر گرفته میشود. اگر پاداشهای ادراک شده بیشتر از هزینههای ادراک شده باشد (در صورت وجود)، آنگاه به احتمال زیاد رفتار از سوی ناظر تقلید میشود. اگر تقویت ناظر به اندازه کافی برای مشاهدهکننده مهم تلقی نشود، او از این رفتار تقلید نمیکند.
ارزیابی بحرانی (Critical Evaluation)
رویکرد یادگیری اجتماعی فرایندهای فکری و نقشی را که آنها در تصمیمگیری در مورد اینکه آیا رفتاری باید تقلید شود یا نه ایفا میکند، در نظر میگیرد. به این ترتیب، نظریه یادگیری اجتماعی با شناختن نقش فرایندهای میانجیگری، توضیح جامعتری از یادگیری انسان ارائه میدهد.
به عنوان مثال، نظریه یادگیری اجتماعی قادر است رفتارهای اجتماعی پیچیدهتری (مانند نقشهای جنسیتی و رفتار اخلاقی) را نسبت به مدلهای یادگیری بر اساس تقویت ساده توضیح دهد.
با این حال، اگرچه میتواند رفتارهای کاملاً پیچیده را توضیح دهد، اما نمیتواند به طور کافی نحوه ایجاد طیف وسیعی از رفتارها از جمله افکار و احساسات را تشریح کند. ما کنترل شناختی زیادی بر رفتار خود داریم و اینکه تجربیات خشونتآمیز را تجربه کردهایم به این معنا نیست که مجبور به تکرار چنین رفتاری هستیم.
به همین دلیل است که بندورا نظریه خود را تغییر داد و در سال ۱۹۸۶ نام نظریه یادگیری اجتماعی خود را به نظریه شناختی اجتماعی (Social Cognitive Theory) تغییر داد تا توصیف بهتری از نحوه یادگیری ما از تجربیات اجتماعی خود داشته باشد.
برخی انتقادات از نظریه یادگیری اجتماعی ناشی از تعهد آنها به محیط زیست به عنوان تأثیر اصلی بر رفتار است. توصیف رفتار صرفاً از نظر ماهیت یا پرورش محدودکننده است و تلاش برای انجام این کار پیچیدگی رفتار انسان را دست کم میگیرد. به احتمال زیاد رفتار ناشی از تعامل بین طبیعت (زیست شناسی) و پرورش (محیط) است.
نظریه یادگیری اجتماعی توضیح کاملی برای همه رفتارها نیست. این امر به ویژه در مواردی مورد توجه است که هیچ الگوی ظاهری در زندگی فرد برای تقلید از یک رفتار معین وجود ندارد.
کشف نورونهای آینهای از نظریه یادگیری اجتماعی حمایت بیولوژیکی کرده است. اگرچه تحقیقات در مراحل ابتدایی است، کشف اخیر “نورونهای آینهای” در حیوانها ممکن است مبنای عصبی برای تقلید باشد. اینها نورونهایی هستند که هم در صورت انجام کار توسط خود حیوان و هم در صورت مشاهده عملکرد دیگری انجام میشود.
آثار منتخب بندورا
بندورا در ۶۰ سال گذشته نویسنده کتابها و مقالات مجله بوده و بیشترین استناد به عنوان یک روانشناس زنده را دارد.
برخی از مشهورترین کتابها و مقالات ژورنالی بندورا در روانشناسی کلاسیک شدهاند و امروزه همچنان مورد استناد گسترده قرار میگیرند. اولین اثر حرفهای وی مقالهای در سال ۱۹۵۳ با عنوان Primary and Secondary Suggestibility بود که در مجله Journal of Abnormal and Social Psychology منتشر شد.
در سال ۱۹۷۳، بندورا Aggression: A Social Learning Analysis را منتشر کرد که بر ریشههای پرخاشگری تمرکز داشت. کتاب Social Learning Theory او در سال ۱۹۷۷ مبانی نظریه او در مورد نحوه یادگیری مردم از طریق مشاهده و مدلسازی را ارائه کرد.
مقاله وی در سال ۱۹۷۷ با عنوان Self-Efficacy: Toward a Unifying Theory of Behavioral Change در مجله Psychological Review منتشر شد و مفهوم خودکارآمدی وی را معرفی کرد.
جمعبندی
آثار بندورا بخشی از انقلاب شناختی روانشناسی است که در اواخر دهه ۱۹۶۰ آغاز شد. نظریههای او تأثیر فوقالعادهای بر روانشناسی شخصیت، روانشناسی شناختی، آموزش و روان درمانی داشته است.
در سال ۱۹۷۴، بندورا به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا انتخاب شد. بندورا به خاطر مشارکتهای علمی برجستهاش در سال ۱۹۸۰ و بار دیگر در سال ۲۰۰۴ به دلیل مشارکت برجسته در طول عمر خود در روانشناسی، از سوی این انجمن جایزه دریافت کرد.
امروزه بندورا اغلب به عنوان بزرگترین روانشناس زنده و همچنین یکی از تأثیرگذارترین روانشناسان در تمام دوران شناخته میشود. در سال ۲۰۱۴، بندورا توسط باراک اوباما مدال ملی علم را دریافت کرد.